غزل شمارهٔ ۵۰۱۳
مدار چشم مروت ز خضرو احسانش
که سربه مهر حباب است آب حیوانش
به آب می برد و تشنه باز می آرد
هزار تشنه جگر راچه زنخدانش
بنای عمر مسیح و خضر به آب رسید
هنوز تشنه خون است تیغ مژگانش
زگرد خوان فلک دست حرص کوته دار
که سنگ ریزه منت سرشته بانانش
گشاده روی بود در حریم دیده مور
دلی که وسعت مشرب بود بیابانش