غزل شمارهٔ ۱۲۲۶
خط سنگین دل بهای لعل جانان را شکست
دیده از حق نمک بست و نمکدان را شکست
گر چه از خط معنبر در سیاهی غوطه زد
می توان زان لب خمار آب حیوان را شکست
چون سهیل از دیدن او بود روشن دیده ها
از چه رو خط رنگ آن سیب زنخدان را شکست؟
شد مسلسل حلقه زنجیر، مجنون مرا
هر قدر مشاطه آن زلف پریشان را شکست
شوخی چشم غزالان پای خواب آلود شد
چشم او تا بر میان دامان مژگان را شکست
سخت رویی جنگ دارد با محبت، ورنه من
می توانستم در این باغ و بستان را شکست
شد کتان را خار پیراهن فروغ ماهتاب
حسن او از بس که بر هم ماه تابان را شکست
جمع تا کردیم خود را نوبهاران رفته بود
در لباس غنچه می بایست دامان را شکست
از هجوم داغ صائب ماند آهم در جگر
جوش گل بال و پر مرغ گلستان را شکست