غزل شمارهٔ ۲۳۴

روزی که از لب تو بر ما سلام باشد
شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد
گر جان من بخواهی، کردم حلال بر تو
چیزی که دوست خواهد، بر ما حرام باشد
گفتی که: در فراقم زحمت کشیده‌ای تو
مردم هزار نوبت، زحمت کدام باشد؟
در هر دو هفته بینم روی ترا، ولیکن
آن دم که بینم او را، ماهی تمام باشد
احوال قید چون من سرگشته‌ای چه داند؟
جز بیدلی که او را پایی به دام باشد
گویی که: من ببینم روزی به دیدهٔ خود
کان رفته باز گردد و آن تند رام باشد؟
نشگفت اگر بسوزد دلها به گفتهٔ خود
چون اوحدی کسی کو شیرین کلام باشد