غزل شمارهٔ ۶۷۷۷
مکن با ارتکاب جرم اظهار پشیمانی
چه لازم با دروغ آمیختن آلوده دامانی؟
منه زنهار دل بر مهلت صد ساله دنیا
که آخر می شود، چندان که یک تسبیح گردانی
ترا گردند چون پروانه گرد سر پریزادان
اگر از خامشی بر لب نهی مهر سلیمانی
نه امروزست از اشک یتیمی دامنم دریا
ز طفلی کشتی گهواره من بود طوفانی
مکن چین جبین زنهار در کار گرفتاران
که سوهانی است بند دوستی را چین پیشانی
ازین آشفته تر کن ای صبا آن زلف مشکین را
که فیض بوی خوش بسیار گردد در پریشانی
در آن گلشن که آن شمشاد بالا جلوه گر گردد
ز طوق قمریان زنار بندد سرو بستانی
من حیران چه سازم کز تماشای خرام او
ز گردش باز می ماند فلک چون چشم قربانی
مگو بی پرده پیش خلق حال خود چو بی شرمان
که کشف عورت فقرست اظهار پریشانی
تجرد قطع زنار علایق می کند صائب
سلاحی نیست تیغ تیز را بهتر ز عریانی