غزل شمارهٔ ۳۲۲۸

مدام از عشق جوشی در دل بی کینه می باید
چو دریا مطرب عاشق درون سینه می باید
زچشم بد نگه دارد سیاهی آب حیوان را
جمال هفته را نیل شب آدینه می باید
میسر نیست خودداری درون خانه خالی
نگهبانی ترا در خلوت آیینه می باید
نباشد سرکشی از خامه مو اهل صورت را
برای صید مردم خرقه پشمینه می باید
زمین پاک اکسیری است بهردانه قابل
نهال دوستی را سینه بی کینه می باید
ترقی در شناسایی بود ارباب دولت را
که از حفظ مراتب این بنا را زینه می باید
گشاید عقده های مشکل از فکر کهنسالان
شراب کهنه از بهر غم دیرینه می باید
مکن دست فضولی زینهار از آستین بیرون
که زخم خار را چون گل سپر از سینه می باید
میاور بر زبان بی پرده حرف عشق را صائب
که دل این گوهر شهوار را گنجینه می باید