غزل شمارهٔ ۴۴۵۸
از حلقه های زنجیر سودا چه باک دارد
از گوشمال گرداب دریا چه باک دارد
همواری از خطرها دیوارآهنین است
از ترکتاز سیلاب دریا چه باک دارد
زخم زبان ندارد رنگی ز سخت رویان
از شیشه شکسته خارا چه باک دارد
طبع کریم خواهد تقریب بهر ریزش
از ساغر تهی چشم مینا چه باک دارد
ایمن ز بر گریزست آن را که نیست برگی
از چشم تنگ سوزن عیسی چه باک دارد
دلهای پینه بسته آسوده از گزندست
از رفتن عزیزان دنیا چه باک دارد
پرواز گوشه گیران بالاتراز سپهرست
از سربلندی قاف عنقا چه باک دارد
در پیش رحمت حق گرد گنه چه باشد
از سیلهای تیره دریا چه باک دارد
بر عاشقان گواراست صائب عتاب معشوق
از تیغ بازی مهر حربا چه باک دارد