غزل شمارهٔ ۲۶۲
سهل میگیرم چو با ما کردهای
گرچه میگیرم که عمدا کردهای
من خود از سودای تو سرگشتهام
هر زمان با من چه صفرا کردهای
کشتی صبرم شکسته از غمت
چشمم از خونابه دریا کردهای
جان نخواهم برد امروز از تو من
وصل را چون وعده فردا کردهای
ناز دیگر میکنی هر ساعتی
شادباش احسنت زیبا کردهای
روی خوبت را بسی پشتی ز موست
این دلیریها از آنجا کردهای
انوری چون در سر کار تو شد
بر سر خلقش چه رسوا کردهای