غزل شمارهٔ ۳۵۵۱
تا به کی مردم چشمم هدف خار بود؟
رگ من جاده نشتر آزار بود
همچنان در ته دیوار شکسته است تنم
اگرم بال هما طره دستار بود
تازه و تر برساند به بهار دگرش
گل اگر در قفس مرغ گرفتار بود
چند در کوی تو ای خانه برانداز وفا
نامه ام در بغل رخنه دیوار بود؟
ثمر پخته نگیرد به سر شاخ قرار
سر منصور ز خامی است که بر دار بود
نتوان حرف کشید از لب ما چون لب جام
ساکن میکده شرط است که ستار بود
کمترین عقده سر در گم او آبله است
در ره عشق که یک عقده گشا خار بود
لذت عشق فراموش نگردد صائب
این نه درسی است که محتاج به تکرار بود