غزل شمارهٔ ۱۷۵۵
به نیم جلوه کسی کشوری بهم نزده است
به یک پیاده کسی لشکری بهم نزده است
ز چشم شوخ تو شد ملک صبر زیر و زبر
به یک نگاه کسی کشوری بهم نزده است
مرا به بلبل تصویر، رحم می آید
که در هوای تو بال و پری بهم نزده است
هوای خانه بود چون حباب دشمن من
بساط عیش مرا صرصری بهم نزده است
ز اشتیاق تو بر هم زدم دو عالم را
به این نشاط، دو کف دیگری بهم نزده است
شمار داغ مرا بوالهوس چه می داند؟
ز پاره های جگر دفتری بهم نزده است
سری به عالم آسودگی بکش صائب
ترا که کاکل سیمین بری بهم نزده است