غزل شمارهٔ ۱۷۵۴
رفو به چاک دل خسته هیچ کس نزده است
که قفل بر دهن بسته هیچ کس نزده است
دل رمیده به تکلیف برنمی گردد
صلا به مرغ قفس جسته هیچ کس نزده است
گشاده روی شو، از حادثات ایمن باش
که سنگ بر در نابسته هیچ کس نزده است
دهان پسته زرشک لب تو پر خون است
وگرنه بر دهن پسته هیچ کس نزده است
دل مرا ز خم زلف او رهایی نیست
بدر ز کوچه بن بسته هیچ کس نزده است
به غیر من که گره می زنم به ترا سرشک
گره به رشته نگسسته هیچ کس نزده است
به قلب آتش سوزان، به اتفاق سپند
به غیر صائب دلخسته هیچ کس نزده است