غزل شمارهٔ ۴۰۸۴
دولت به لعل پاک گهر زود می رسد
روشن گهر به تاج وکمر زود می رسد
در مغز عاشقان نبود آرزوی خام
در آفتابروی، ثمر زود می رسد
هرکس شکست قیمت خود بر زمین نماند
ارزان چو شد متاع به زر زود می رسد
خط تو نادمیده دل از مردمان گرفت
این توتیا به اهل نظر زود می رسد
یک ساعت است گرمی هنگامه نشاط
دور هلال عید بسر زود می رسد
خامی است سنگ راه تو از پیشگاه قرب
چون پخته شد به کام ثمر زود می رسد
از گفتگوی پوچ ندارد حباب هیچ
از خامشی صدف به گهر زود می رسد
کار مرا تمام به یک جلوه کرد حسن
آب سبک عنان به جگر زود می رسد
جان رمیده داغ غریبی نمی کشد
خواب عدم به داد شرر زود می رسد
از خاک رهروی که کمر بسته می دمد
چون نی به خاکبوس شکر زود می رسد
نتوان نهفت راز دل از چشم اشکبار
از راه به دیده خبر زود می رسد
بی اختیار دیده بغل باز می کند
گویا که یار ما ز سفر زود می رسد
پای شکسته گرچه به جایی نمی رسد
آه شکستگان به اثر زود می رسد
صائب ز آه سرد به مطلب توان رسید
در وصل آفتاب سحر زود می رسد