قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - قصیده
همچو گل در زیر گل باشید ای گلها نهان
زانکه آغاز بهاری شد بتر از سد خزان
آنکه در پای شکوفه میزد این موسم نوا
پیش پیش نخل تابوت است اکنون نوحه خوان
نیستش در دست جز شمع سیه بر اشک سرخ
آنکه در کف بودیش این فصل شاخ ارغوان
تاکند خاکسترش بر سرزدست این نو بهار
نخلهای خرم خود سوخت یک سر باغبان
بر زمین بارید آتش (ز) آسمان بر جای آب
دوزخی گردید باغ و گلخنی شد بوستان
چشم دارد گو برو آن نرگس از خواب و ببین
سبزه ها از تف آن آتش به رنگ زعفران
ده زبان سهل است ، گو با سد زبان سوسن برآ
کز برای نوحه در کار است بسیارش زبان
گو تمامی غنچه شو شاخ گل و بگشا دهن
زانکه به هرمویه باید شد سراپایش دهان
هست با این سوزش ماتم همان شور عشور
زانکه دود هر دو بر میخیزد از یک دودمان
هم به صورت هم به معنی هر دو را قرب جوار
عالی از یک شهر و جا بنیاد این دو خاندان
ماتم فرزند پیغمبر بود بر جمله فرض
گر یزیدی سیرتی این را نداند گو بدان
رفته زهرا عصمتی در خلوت آل رسول
کامده آل علی از فرقت او در فغان
مانده چون شبیر و شبر دو بزرگ نامدار
سر به زانو، دست بر سر، خسته دل ، آزرده جان
مریمی رفتهست و مانده زو مسیحای رضیع
شسته رخ ز آب مژه ، ناشسته لبها از لبان
از سریر تخت بلقیس آیتی بربسته رخت
تاج افکنده ز سر بی او سلیمان زمان
در جوانی رفت و دل زینسان جوانان برگرفت
چون نسوزد از چنین رفتن دل پیر و جوان
پای در ربع نخست از چار ربع زندگی
رهزن ایام عمرش ره زده بر کاروان
ابتدای فصل نوروز و درختان برگ ریز
چون شکوفه بر لب پرخنده رفت از بوستان
همچو غنچه تازه رو رفتن نه کار هر کسیست
خار در کف اول فصل بهار از گلستان
کرده قسمت جزو و کل بر جزو و کل خویشتن
رو نهاده بر کران و پا کشیده از میان
پشهای را داده اسبابی که فیل از بردنش
ناله کرده بسکه حملش آمده بر وی گران
یک مگس را طعمه سیمرغ داده همتش
بس گشاده بال وقاف قرب کرده آشیان
کاروانهای ثواب و روزه و حج و زکات
کرده پیش از خود روان در دار ملک جاودان
از جزای خیر او را قافله در قافله
پیش پیش و در پیش سد کاروان در کاروان
زن بود انکس که از عالم نه زینسان باربست
راه عقبا هر که زانسان رفت او را مرد خوان
غرق رحمت باد یارب در محیط مغفرت
موج فیضی شامل حالش زمان اندر زمان
طاقتی بخشد شه و شهزادهها را ذوالمنن
تا ابدشان دارد از کل نوایب در امان