غزل شمارهٔ ۴۵۱۰
چه گل از خودآن مرده دل چیده باشد
که زخمی به درویش نخندیده باشد
تواند به مجنون کسی کرد کاوش
که پیشانی شیرخاریده باشد
کسی را رسد پا به دامن کشیدن
که صد بار بر خویش گردیده باشد
کند با گهر در میان دست آن کس
که چون رشته بر خویش پیچیده باشد
شود مایه بیغمی تلخکامی
که یک چند چون باده جوشیده باشد
کسی را رسد دعوی پاک چشمی
که چشم خوداز عیب پوشیده باشد
ازین ششدر آن کس بردمهره بیرون
که برمهره گل نچسبیده باشد
درین مزرع آن دانه سرسبز گردد
که در قبضه خاک پوسیده باشد
سرافرازی آن را رسددر گلستان
که چون سرو دامن ز خود چیده باشد
درین ره که پادررکاب است منزل
چه آید ز پایی که خوابیده باشد
محیطی است کز گوهرش نیست لنگر
بزرگی که حرفش نسنجیده باشد
نیاید به یکدیگر آغوش آن کس
که در خانه زین ترا دیده باشد
ز رنگین کلامان شودهمچو صائب
به خون جگر هر که غلطیده باشد