غزل شمارهٔ ۲۵۰۷
شانه چون بر زلف خود آن عنبرین مو می زند
در بیابان داغهای لاله را بو می زند
در تپیدنهای دل عاشق ندارد اختیار
بال و پر در شیشه دل آن پریرو می زند
همچو مژگان هر که را دل می دهد آن چشم مست
بی محابا سینه بر شمشیر ابرو می زند
سرو را در حلقه آغوش دارد گرچه تنگ
نعل وارون همچنان قمری زکوکو می زند
عاشقان پنهان نمی سازند داغ عشق را
هر که از فرماندهان شد مهر بر رو می زند
از نزول آیه رحمت بود در پیچ و تاب
هر که زیر تیغ جانان چین بر ابرو می زند
از نظر بازان نگردد حسن اگر صائب تمام
گرد مجنون حلقه از بهر چه آهو می زند؟