غزل شمارهٔ ۶۹۵۹
ای جاده سودای تو هر رشته آهی
در هر گذری چشم به راه تو نگاهی
بر حسن لطیف تو که در چشم نیاید
از صبح ازل تا به ابد مد نگاهی
زان روز که شد حسن تو غایب ز نظرها
هر چشم ز مژگان شده مجموعه آهی
چون لاله به هر گام فتاده است درین دشت
بر آتش حسرت جگر نامه سیاهی
عشق تو ز بنیاد جهان دود برآورد
با برق تجلی چه کند مشت گیاهی؟
چون رشته گوهر ز حجاب تو زند تاب
در هر گره اشک فرو مانده نگاهی
از عشق تو در کشور ما خانه خرابان
چون وادی محشر نتوان یافت پناهی
در عالم امکان دل عارف نگشاید
یوسف چه قدر جلوه کند در ته چاهی؟
تا چند به غفلت کنی این آب و علف صرف؟
سرمایه مشک است درین دشت گیاهی
فریاد که دور قدح عمر سرآمد
چندان که حبابی شکند طرف کلاهی
من ذره آن مهر جهانتاب که گردید
هر پاره دل صائب ازو پاره ماهی