غزل شمارهٔ ۴۷۰۰
مکن دلیر تماشای تاب موی کمر
که زیر تیغ بود کامیاب موی کمر
همیشه درد به عضو ضعیف می ریزد
ز زلف بیش بود پیچ وتاب موی کمر
به خواب رفته غزالی است شوخی مژگان
نظر به پیچ و خم بی حساب موی کمر
گشاده اندبه امید، عالمی آغوش
فتد به دست که تا نبض خواب موی کمر
ز ابر جوهر خود برق می کند ظاهر
نمی شود کمرزر حجاب موی کمر
خراب زلف بتان می شود ز خط معمور
مباد هیچ مسلمان خراب موی کمر
یکی هزار شد آن روز بیقراری من
که شد دو زلف درازش نقاب موی کمر
به نازکی کمرمور اگر چه مشهورست
به کیش ما نبود در حساب موی کمر
فغان که جوهر شمشیر آن کمان ابرو
یکی هزار شد از پیچ و تاب موی کمر
مکن به عیب نظر از هنر که موی شکاف
کند ز مور ضعیف انتخاب موی کمر
نبسته است درین رشته جز ندامت هیچ
مرو ز راه به موج سراب موی کمر
ربوده است قرار و شکیب من صائب
خیال نازک، چون پیچ و تاب موی کمر