غزل شمارهٔ ۴۶۹۹
درین جهان مزور به ترس وباک نگر
به دام بیشتر از دانه زیر خاک نگر
مشو چون دام درین صید گه سراپاچشم
به دیده های پر ازخاک زیرخاک نگر
زخون سوختگان طشت خاک لبریز ست
به جام لاله پرخون درین مغاک نگر
مسیح برفلک ازراه خاکساری رفت
اگربه چرخ برآیی همان به خاک نگر
به شکراین که تراعیسی زمان کردند
زروی لطف به دلهای دردناک نگر
خزان عمر، شب عید باددستان است
به دستهای نگارین برگ تاک نگر
مگیر دامن پاکان به پنجه خونین
به چشم پاک درآن روی شرمناک نگر
لباس کعبه به زناردوختن کفرست
درآن شکاف گریبان به چشم پاک نگر
مبادفتنه خوابیده راکنی بیدار
به احتیاط درآن چشم خوابناک نگر
فریب سوزن مژگان آن نگارمخور
به سینه هاکه زبیداداوست چاک نگر
گذشت عمر،چه ازکاررفته ای صائب ؟
دلیل بررخ اودردم هلاک نگر