غزل شمارهٔ ۲۸۳۶
به خدمت بنده از آزادمردان زود می گردد
ایاز از حسن خدمت عاقبت محمود می گردد
به عشق آویز، دل را از هوس گر پاک می خواهی
که از آتش زر مغشوش خالص زود می گردد
به دریا می رسد ابر بهار از قطره افشانی
زیان مایه داران مروت سود می گردد
نماند دست ارباب کرم در آستین هرگز
که در جیب کریمان زر چو گل موجود می گردد
چرا مهر خموشی از لب گفتار بردارم؟
که روشن خانه ام زین روزن مسدود می گردد
به پیغامی مرا دریاب اگر مکتوب نفرستی
که بلبل در قفس از بوی گل خشنود می گردد
سرایت می کند در بیگناهان خشم جباران
زمین را می درد شیری که خشم آلود می گردد
زقتل عاشقان رنگین نشد مژگان خونریزش
که بی آب است هر تیغی که خون آلود می گردد
گرامی دار صائب سینه چاکان محبت را
کز این محراب هر کس سرکشد مردود می گردد