غزل شمارهٔ ۲۴۴۱
نقطه خال لبت خط بر سویدا می کشد
در گوشت حلقه در گوش ثریا می کشد
حسن را در عشق می جوید دل بینای ما
بوی یوسف از گریبان زلیخا می کشد
داغ سودا می زند چشمک به برگ لاله ام
ناله زنجیر، شوقم را به صحرا می کشد
چون حبابم چشم بر سر جوش صاف باده نیست
قسمت من انتظار درد مینا می کشد
تا به فردای جزا زهر ندامت می خورد
هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد
ابر چشمم چون به میدان جگرداری رود
قطره اشک مرا بر روی دریا می کشد
صائب از افسانه زلف دراز او مگو
آخر این سر رشته افسون به سودا می کشد