شمارهٔ ۵۷
ملک دنیا و مردمان در وی
گورخانه است و مردگان در وی
نیست بستان تو مباش در او
هست زندان تو ممان در وی
هر که را دل در او قرار گرفت
گر چه زنده است نیست جان در وی
این جهان بر مثال مرداریست
اوفتاده بسی سگان در وی
آدمیزاده چون خورد چیزی
که سگان را بود دهان در وی؟
گوشتی لاغر است و چندین سگ
زده چون گربه ناخنان در وی
عدل را ساق لاغر است ولیک
ظلم را فربه است ران در وی
اندرین آزمون سرا ای پیر
طفل بودی شدی جوان در وی
چشم بگشا ببین که نامدهای
بهر بازی چو کودکان در وی
خاک دنیاست چون وحل، زنهار
مرکب خویشتن مران در وی
اندرین غبر هیچ آب مخور
که گلوگیر گشت نان در وی
آرزوها نوالهای چرب است
نیست چون پیه استخوان در وی
گر چه شیرین بود چو نوش کنی
نیش بینی بسی نهان در وی
عرصهٔ ملک پر ز دیو شدهست
نیست از آدمی نشان در وی
همه را یک سر و دو رو دیدم
آزمودم یکان یکان در وی
جمله از بهر لقمهای چو سگان
دشمنانند دوستان در وی
چون زر کم عیار قلب آمد
هر که را کردم امتحان در وی ...