غزل شمارهٔ ۳۲۸۳
دیدنت باعث سرسبزی جان می گردد
پیر در سایه سرو تو جوان می گردد
دیده مگشا به تماشا که درین عبرتگاه
هر که پوشد نظر از دیده وران می گردد
در سبک مغز ندارد سخن سخت اثر
که فلاخن سبک از سنگ گران می گردد
بر مدار از لب خود مهر خموشی زنهار
کاین سپر مانع شمشیر زبان می گردد
از بدان فیض محال است به نیکان نرسد
تیر کج باعث آرام نشان می گردد
عالم از جلوه مستانه او شد ویران
آب از قوت سرچشمه روان می گردد
صائب از دور محال است که افتد جامش
هر که در میکده از درد کشان می گردد