غزل شمارهٔ ۳۲۸۲
راست آزرده کی از زخم زبان می گردد؟
تیر کج باعث آرام نشان می گردد
برق اگر پای درین وادی خونخوار نهد
از نفس سوختگی سنگ نشان می گردد
نفس کجرو ز نصیحت ننهد پای به راه
تیر کج راست کی از زور کمان می گردد؟
دولت سنگدلان را نبود استقرار
سیل از کوه به تعجیل روان می گردد
شمع در جامه فانوس نماند پنهان
هرچه در دل بود از جبهه عیان می گردد
در طلب باش که از گرمی صحرای طلب
پای پر آبله از دیده وران می گردد
روزگاری است که از رهگذر ناسازی
سنگ اطفال به دیوانه گران می گردد
بس که خون می خورد از خار درین سبز چمن
زر به کف گل ز پی باد خزان می گردد
می شود حرص هم از جمع زر و سیم غنی
تشنه سیراب اگر از ریگ روان می گردد
می نمایند به انگشت چو ماه عیدش
قسمت هرکه ز گردون لب نان می گردد
گرد کلفت ز دل صاف کشان می چیند
هر که در میکده از درد کشان می گردد
سرخ رو سر زند از خاک به محشر صائب
هر که از جمله خونابه کشان می گردد