غزل شمارهٔ ۱۷۷

بمرد رستم زال و زتن غبار گذاشت
ببرد حسرت و عبرت بیادگار گذاشت
خوشا کسی که چو رو کرد سوی او دنیا
باختیار گذشت و باختیار گذاشت
بدا کسی که طلب کرد و دل بدنیا بست
باختیار گرفت و باضطرار گذاشت
گذاشت هر که بجز کرد گار حسرت بود
خوشا کسی که دلش را بکردگار گذاشت
فلک نگردد الا بمدعای کسی
که کار خویش بخلاق کار و بار گذاشت
چو اختیار ندادند بنده را در کار
خنک کسی که بمختار اختیار گذاشت
چو فیض هر که بدنیا نبست دل جان برد
دعای خیر زنیکان بیادگار گذاشت