غزل شمارهٔ ۱۷۶
گذشت آن گل و حسرت بیادگار گذاشت
                        برفت از نظر عندلیب و خار گذاشت
                        چو آسمان بسرم سایه فکند از لطف
                        بعزتم ززمین بر گرفت و خوار گذاشت
                        چشید ذوق وصالش چو دل نهان گردید
                        ببرد لذت مستی ز سرخمار گذاشت
                        ربود چون زمیان دل کناره کرد از من
                        وفا و مهر بیکباره بر کنار گذاشت
                        شکفت غنچه دل از گشاد چهره او
                        ولی برشته جان عقده بی شمار گذاشت
                        مثال زینت دنیاست حسن مهرویان
                        خوش آنکه زین دو گذشت و باختیار گذاشت
                        بفیض گفتم خوبان وفا نمیدارند
                        ببین چگونه ترا زارو دلفکار گذاشت