غزل شمارهٔ ۱۷۶۳
ز یار لطف نهان خواستن فزون طلبی است
که دل زیاده برد خنده ای که زیر لبی است
به احتیاط سخن در حضور خوبان کن
که خوی سنگدلان آبگینه حلبی است
نمی کنند نظر عارفان به حسن مجاز
به ریگ سینه نهادن، دلیل تشنه لبی است
خسیس را ز مدارا زبان دراز شود
ز آب شعله کشد آتشی که بولهبی است
چراغ انجمن ماست دیده بیدار
می شبانه ما گریه های نیمشبی است
اگر چه نقش دویی نیست در قلمرو حسن
نظر به زلف و خط از روی یار، بی ادبی است
دلش به ما عجمی زادگان بود مایل
اگر چه لیلی صحرانشین ما عربی است
عروس عافیتی را که خلق می طلبند
چو نیک درنگری، در حباله عزبی است
رواست صائب، اگر نیست از ره دعوی
تتبع غزل خواجه گر چه بی ادبی است