غزل شمارهٔ ۴۱۹۰
از نسبت عذار تو گل نازمی کند
سنبل به بال زلف تو پرواز می کند
از بس که مرغ من زقضا طبل خورده است
گل را خیال چنگل شهبازمی کند
در بوستان چو برگ خزان دیده بی رخت
رنگ شکسته است که پرواز می کند
حسن تو بی نیاز بود از نیازمند
هر عضوی از تو بر دگری نازمی کند
در انتهای خوبی وانجام دلبری
حسنت هنوز جلوه آغازمی کند