غزل شمارهٔ ۱۳۶۶
هر که خود را یافت، دولت در کنار خویش یافت
حاصل روی زمین را در غبار خویش یافت
خاک در چشمش اگر آرد دو عالم را به چشم
هر که بتواند نهان و آشکار خویش یافت
چشم پوشید از جهان تا دل به فکر حق فتاد
بی نیاز از دام شد هر کس شکار خویش یافت
چون به دیوار تن آسانی تواند پشت داد؟
هر سبکسیری که گرد شهسوار خویش یافت
هر که از خود می تواند ساختن قالب تهی
ماه را چون هاله خواهد در کنار خویش یافت
چشم بینایی که شد در نقطه توحید محو
هفت پرگار فلک را بیقرار خویش یافت
حسن هیهات است رنج عشق را ضایع کند
کوهکن از کار شیرین مزد کار خویش یافت
در صحیحان صحبت عیسی کند انشای درد
غم فراوان گشت تا دل غمگسار خویش یافت
می شود درد طلب مطلوب، چون کامل شود
بلبل ما وصل گل از خارخار خویش یافت
دامن جمعیت دل را به دست باد داد
غنچه ما بهره ای کز نوبهار خویش یافت
هر سیه کاری که از کردار خود شد منفعل
ابر رحمت از جبین شرمسار خویش یافت
هر که چون صائب دل خود را به نومیدی نهاد
عیش عالم در دل امیدوار خویش یافت