غزل شمارهٔ ۱۳۶۵
هر که راه گفتگو در پرده اسرار یافت
چون کلیم از لن ترانی لذت دیدار یافت
آنچه می جست از درخت وادی ایمن کلیم
همت منصور بی زحمت ز چوب دار یافت
شوق اگر مشاطه گردد، بی تکلف می توان
لذت آغوش گل از رخنه دیوار یافت
از بلندوپست عالم شکوه کافر نعمتی است
تیغ، این همواری از سوهان ناهموار یافت
گر سبک سازی چو شبنم از علایق خویش را
می توان در پیشگاه خاطر گل بار یافت
گاه در آغوش گل، گه در کنار آفتاب
شبنمی بنگر چها از دیده بیدار یافت
رخنه ای چون خنده بیجا ندارد ملک حسن
گلفروش از خنده گل راه در گلزار یافت
دیده پوشیده می باید قماش حسن را
پیر کنعان بوی وصل از چشم چون دستار یافت
صیقل آیینه گردون صفای خاطرست
می شود تاریک عالم سینه چون زنگار یافت
هر چه از عمر گرامی صرف در غفلت شود
می توان یک صبحدم در ملک استغفار یافت
شبنم از شب زنده داری بر سر بالین یافت
صائب از خورشید شمع دولت بیدار یافت