غزل شمارهٔ ۴۴۰۹
حکم است که کار شب آدینه بسازند
کار خرد از باده دیرینه بسازند
دریا به نظر تنگتر از چشم حباب است
کم ظرف کسانی که به گنجینه بسازند
خوش وقت گروهی که ز اسباب تعلق
چون نافه به یک خرقه پشمینه بسازند
این قوم خودآرا که کنون برسردستند
وقت است نگین خوداز آیینه بسازند
گنجینه دل را که پی گوهر مهرست
حیف است که پراز خزف کینه بسازند
واعظ تو همان در درک الاسفل جهلی
بهرتو اگرمنبر صد زینه بسازند
امسال گلی برسربازار نیامد
مرغان به همان مستی پارینه بسازند
جز صورت قاتل نکندعکس پذیری
از سنگ مزارم اگرآیینه بسازند
صائب دل او صاف شداز ناله گرمم
از سنگ بودرسم که آیینه بسازند