غزل شمارهٔ ۴۷۰
در دلم مهر ماهروئی بس
در سر از عشقهای و هوئی بس
آب چشم و هوای دل داری
آتش عشق و خاک کوئی بس
چون مرا نیست تاب بزم وصال
سر کوئی و جستجوئی بس
بخیال از وصال خرسندم
ز آب دنیا مرا سبوئی بس
زان دهان قانعم به دشنامی
یادم آرد بگفتگوئی بس
دست در گردنش نیارم کرد
زان رخ و زلف رنگ و بوئی بس
هر دو عالم فدای یک مویش
فیض را مویه و موئی بس