غزل شمارهٔ ۹۳
به رنگ خود نیم زان رو وز آن مو
که گل را رنگ بخشد مشک را بو
دو چشمم خیره شد دروی ندانم
نگارستان فردوس است یا رو
ندارد هیچ خوبی فر آن ماه
ندارد پر طاوسان پرستو
دهان چون پسته و پسته پر از قند
لبان چون شکر و شکر سخنگو
عجب گر ملک روم و چین نگیرد
نگار ترک رو با خال هندو
ز من چون شیر از آتش میگریزد
بلی از سگ گریزان باشد آهو
نهاده دام اندر حلقهٔ زلف
فگنده تاب در زنجیر گیسو
ایا چون ساحری کار تو مشکل
ایا چون سامری چشم تو جادو
اگر در گلشن آیی، سرو آزاد
زند در پیش بالای تو زانو
کسی را وصل تو گردد میسر
که جان بر کف بود زر در ترازو
اگرچه آسمانش پشت باشد
نیارد با تو زد خورشید پهلو
کسی کو پیش گیرد کار عشقت
نهد کار دو عالم را به یک سو
جفای تو وفا باشد ازیرا
ز نیکو هرچه آید هست نیکو
از آن ساعت که تیر غمزه خوردم
من از دست کمانداران ابرو،
هماندم سیف فرغانی بدانست
که جرم عاشقان جرمی است معفو