غزل شمارهٔ ۳۰۲

آگه نه‌ای ز حالم ای جان و زندگانی
دردا که در فراقت می‌بگذرد جوانی
عمری همی گذارم روزی همی شمارم
روزی چنان که آید عمری چنانک دانی
هرگز ز من ندیدی یک روز بی‌وفایی
هرگز ز تو ندیدم یک روز مهربانی
در کار من نظر کن بر حال من ببخشای
تا چند بی‌وفایی تا کی ز بدگمانی
ای یار ناموافق رنجیست بی‌نهایت
وی بخت نامساعد کاریست آسمانی