غزل شمارهٔ ۲۰۱۰
آهی که غم ز دل نبرد ناکشیدنی است
مرغی که نام بر نبود پر بریدنی است
چون باده صبوح به رگهای میکشان
هر کوچه ای که هست به عالم، دویدنی است
دندان نمودن است در رزق را کلید
پستان خشک دایه قسمت گزیدنی است
زان لعل آبدار که می می چکد ازو
سنگ و سفال میکده ما مکیدنی است
موج شراب، رخنه دل را رفوگرست
این رشته امید به سوزن کشیدنی است
دل در بقا مبند کز این باغ پر فریب
بی بال و پر چو قطره شبنم پریدنی است
نتوان چو موج سرسری از بحر می گذشت
چون درد می، به غور ته خم رسیدنی است
نقل و شراب، هر دو به هم جوش می زند
لعل تو هم مکیدنی و هم گزیدنی است
چپ می رود به راست روان طریق عشق
در گوش چرخ، حلقه آهی کشیدنی است
هر چند درس عشق ز تعلیم فارغ است
هر صبح یک دو نغمه ز صائب شنیدنی است