غزل شمارهٔ ۱۵۵۶

ای عشق بیا که خوش بلائی
ای درد مرو مرا دوائی
زاهد تو برو به کار خود باش
ساقی تو بیا که جان مائی
ای عقل تو زاهدی و ما رند
با هم نکنیم آشنائی
مستیم و خراب و لاابالی
ای شاهد سرخوشان کجائی
در آینهٔ وجود سید
دیدیم تجلی خدائی