غزل شمارهٔ ۲۱۷۳
در عالم بالاست تماشایی اگر هست
بیرون ز مکان است و زمان جایی اگر هست
چیزی که بجا مانده همین ترک تمناست
در خاطر عشاق تمنایی اگر هست
در غیبت خلق است اگر هست حضوری
در ترک تماشاست تماشایی اگر هست
اشکی است که در ماتم امید فشانند
در روی زمین آب گوارایی اگر هست
آهی است که از سینه افسوس برآید
در باغ جهان نخل تمنایی اگر هست
از ساده دلی چون گذری عالم مستی است
در زیر فلک دامن صحرایی اگر هست
بر گرد جهان دور زدن بر تو حلال است
خورشید صفت دیده بینایی اگر هست
در آینه تار، پری دیو نمایند
صاف است جهان جان مصفایی اگر هست
بر طوطی جان، تلخی غربت ننماید
در خانه دل آینه سیمایی اگر هست
گردست فشاندن به دو عالم نتوانی
در دامن عزلت بشکن پایی اگر هست
زنهار که غافل مشو از خامه نقاش
در مد نظر صورت زیبایی اگر هست
صائب دل پر خون بود و دیده خونبار
در مجلس ما ساغر و مینایی اگر هست