غزل شمارهٔ ۶۱۷۰
روی جانان را نهان در خط چون ریحان ببین
چهره یوسف کبود از سیلی اخوان ببین
از خط نورسته بر گرد لب جان بخش او
ریشه جان در کنار چشمه حیوان ببین
گر ندیدی تنگ شکر زیر بال طوطیان
در پناه خط سبز آن غنچه خندان ببین
روی عالمسوزش از خط دست و پا گم کرده است
این چراغ مضطرب را در ته دامان ببین
از خط شبرنگ، صد پروانه پر سوخته
گرد روی آتشین آن بلای جان ببین
شد مکرر در کنار هاله دیدن ماه را
خط مشکین را به گرد آن رخ تابان ببین
گر ندیدی خال را در کنج آن لب وقت خط
یوسف بی جرم را در گوشه زندان ببین
از پریزادان مگو بسیار چون نادیدگان
زلف و خط و کاکل و گیسوی مشک افشان ببین
گر نمی دانی چرا بی دین و دل گردیده ایم
زلف کافر کیش آن غارتگر ایمان ببین
فکر پوچ است از خم چوگان قدرت سرکشی
نه فلک را همچو گو سرگشته در میدان ببین
گوی خورشید از خم چوگان او سالم نجست
دست و بازوی بلند آن سبک جولان ببین
دیده ای آیینه را بسیار، بهر امتحان
یک نظر خود را به چشم صائب حیران ببین