غزل شمارهٔ ۱۱۹
اگر سودای عشق اینست، من دیوانه خواهم شد
چه جای آشنا؟ کز خویش هم بیگانه خواهم شد
دمیدی یک فسون وز دست بردی صبر و هوش من
خدا را ترک افسون کن که من افسانه خواهم شد
غم عشق تو را چون گنج کردهام پنهان
به این گنج نهانی ساکن ویرانه خواهم شد
شبی کز روی آتشناک مجلس را بر افروزی
تو شمع جمع خواهی گشت و من پروانه خواهم شد
مرا کنج صلاح و خرقهٔ تقوا نمیزیبد
گریبان چاک و رسوا جانی میخانه خواهم شد
به دور آن لب میگون مجو پیمان زهد از من
سر پیمان ندارم بر سر پیمانه خواهم شد
هلالی من نه آن رندم که از مستی شوم بیخود
اگر بیخود شوم، زان نرگس مستانه خواهم شد