غزل شمارهٔ ۴۷۸۶
درآ به زمزمه ای مطرب غزال پرداز
که تازیانه شوق است شعله آواز
مگر به روشنی این چراغ ربانی
به پیشگاه حقیقت رسم ز راه مجاز
برآر از جگر گرم ناله گرمی
که شیشه خانه دلها ازان رود به گداز
مگر به بدرقه این براق گردون سیر
رسم به منزل ازین راه پرنشیب و فراز
بریز در قدح گوش ازان می بیرنگ
که دل شکاف بود موجه اش چو ناخن باز
مگر به بال و پر این شراب روحانی
ازین خرابه وحشت فزا کنم پرواز
خدای را حدی عاشقانه ای سرکن
که بی حدی نشود قطع راه دور حجاز
ز دوش خاطر ما بختیان سنگین بار
غم گرانی بار وجود دور انداز
گره ز بال پری پیکران دل واکن
به نغمه های سبکروح ای نوا پرداز
چراغی از نفس گرم پیش راهم دار
به این فروغ مگر روی دل ببینم باز
درخت خشک به آب و هوا نمی جوشد
به زاهدان چه سرایت کند ترانه و ساز؟
درآ به انجمن صوفیان تماشا کن
که مرغ با قفس آهنین کند پرواز
شگفت نیست ز شور خمیر مایه عشق
که هم تنور درآید به چرخ و هم خباز
خوشا سری که ز شور جنون بود در گرد
خوشا دلی که به بال تپش کند پرواز
دل رمیده به تدبیر بر نمی گردد
شرر به آتش سوزان چگونه گردد باز؟
ز آفتاب محال است رنگ گرداند
دلی که پخته نگردد به شعله آواز
وصال می طلبی، یک نفس قرار مگیر
که از تپیدن دلهاست طبل آن شهباز
رسد به مغز ز دلها نسیم سوختگی
در آن حریم که صائب سخن کند آغاز