غزل شمارهٔ ۴۰۸

مطرب عشق ساز ما بنواخت
به نوا جان بینوا بنواخت
در خرابات ساقی سرمست
درد ما را به صد دوا بنواخت
گرچه بنواخت جان عالم را
پادشاه است و این گدا بنواخت
می نوازد به لطف عالم را
دل این خسته بارها بنواخت
مبتلای بلای او بودم
چاره ای کرد و مبتلا بنواخت
شاهد غیر در سرای وجود
به نهان خاطر مرا بنواخت
شهرتی یافت در جهان که به عشق
نعمت الله را خدا بنواخت