غزل شمارهٔ ۴۰۹
مطرب عشاق ساز ما نواخت
ساقی سرمست ما ما را نواخت
صاف درمان است دُرد درد دل
دُرد دردش جان بو دردا نواخت
از بلایش کار ما بالا گرفت
این بلا ما را از آن بالا نواخت
گنج اسما بر سر عالم فشاند
از کرم او جملهٔ اشیا نواخت
عالمی از ذوق ما آسوده اند
خاطر یاران ما را تا نواخت
کرده میخانه سبیل عاشقان
بینوایان را چنین خوش وانواخت
نعمت الله را به لطف خویشتن
حضرت یکتای بی همتا نواخت