غزل شمارهٔ ۶۲۱
هر جا که دکانداریست او مایه ز ما دارد
خود مفلس بازاری سرمایه کجا دارد
گر درد دلی داری از خود بطلب درمان
زیرا که چنان دردی با خویش دوا دارد
دل زنده بود جاوید گر کشته شود در عشق
ایمن ز فنا باشد چون نور بقا دارد
از نور جمال او روشن شده چشم ما
تاریک کجا گردد چون نور خدا دارد
یاری که در این دریا بنشست دمی با ما
هر سو که رود آبی از بخشش ما دارد
رندی که وطن دارد در خلوت میخانه
گر هر دو سرا نبوَد اندیشه چرا دارد
خوش سلطنتی داریم از بندگی سید
این بنده چنین دولت در هر دو سرا دارد