غزل شمارهٔ ۶۷۲۶
ای که فکر چاره بیماری دل می کنی
نسبت خود را به چشم یار باطل می کنی
نیست جای خرمی ماتم سرای آسمان
زیر تیغ از ساده لوحی رقص بسمل می کنی
می کند از هر سر مویت سفیدی راه مرگ
تو ز غفلت همچنان تعمیر منزل می کنی
می توانی صد دل ویرانه را آباد کرد
از زر و سیم آنچه صرف خانه گل می کنی
با تو از دنیا نیاید جز عمل چیزی به خاک
مایه حسرت شود نقدی که حاصل می کنی
قد چو خم گردید غافل زیستن از عقل نیست
خواب تا کی زیر این دیوار مایل می کنی؟
ای که دنبال تکلف می روی چون غافلان
زندگی و مرگ را بر خویش مشکل می کنی
نیست جای دانه امید این محنت سرا
در زمین شوره تخم خویش باطل می کنی
رشته عمری که دام مطلب حق می شود
صرف در شیرازه اوراق باطل می کنی
بی تائمل می کنی فرموده ابلیس را
چون رسد نوبت به کار خیر، دل دل می کنی