غزل شمارهٔ ۳۲۰۵
اگر درد مرا زان بی مروت چاره می آید
نه آخر چشمه هم بیرون زسنگ خاره می آید؟
کلیدی نیست غیر از سخت رویی قفل مطلب را
به آهن این شرر بیرون زسنگ خاره می آید
کدامین خانه پردازست در جانم نمی دانم
که جای اشک از چشمم دل آواره می آید
نمی بیند به دنبال خود از حرص طلب غافل
وگرنه روزی از دنبال روزی خواره می آید
نظر بر چشم شیر انداختن بندد دهانش را
تو گر ثابت قدم باشی چه از سیاره می آید؟
بلا در آستین بسیار دارد گوشه عزلت
که گل از شاخ بیرون با دل صد پاره می آید
نوازش در مقام معذرت کم نیست از ریزش
که گاهی کار شیر از جنبش گهواره می آید
بغیر از بیکسی صائب که می گیرد خبر از من
که از یاران به سر وقت من بیچاره می آید؟