غزل شمارهٔ ۴۷۳۰
شد ناله ام به دور خطش عاشقانه تر
بلبل به نوبهار شود خوش ترانه تر
دلسوزتر شد از خط شبرنگ عارضش
آتش ز قرب خار شود پرزبانه تر
باشد مقام عشق به قدر عروج حسن
قمری ز بلبل است بلند آشیانه تر
از تشنگی چو گوهر تبخال می شود
کشت من ستم زده سیراب دانه تر
دارد تمام سکه ناسور، داغ من
عاشق نبوده است ز من خوش خزانه تر
چندان که عشق کرد برابر مرا به خاک
گشتم به چشم خلق بلند آشیانه تر
زین پیش گرچه بود سمر گفتگوی من
سودای عشق کرد مرا خوش فسانه تر
دیوانه شو که بیشتر افتد به قعر چاه
هر کس به راه عشق رود عاقلانه تر
زنجیر زلف چاره دلهای سرکش است
اینجا ز موم سنگ شود نرم شانه تر
قانع به هر چه می رسد از رزق شاکرست
از طفلها، یتیم بود کم بهانه تر
از حرف راست بیش به دل می خلد چو تیر
هر کس که هست همچو کمان راست خانه تر
کوتاه دیدگی است تراپرده حجاب
ورنه زبحر قطره بودبیکرانه تر
صائب زبس گرفت مرا درمیان ملال
ازچشم روزگارشدم تنگخانه تر