غزل شمارهٔ ۱۳۰
عارضت هست بهشتی، که عیان ساختهاند
قامتت آب حیاتی که روان ساختهاند
این چه گلزار جمالست، که بر قامت تو
از سمن عارضش و از غنچه دهان ساختهاند؟
لبت، آیا چه شکر ریخت که گفتار تو را
همه شیرینسخنان ورد زبان ساختهاند؟
بر گل روی تو آن سبزهٔ تر دانی چیست؟
فتنههایی که نهان بود عیان ساختهاند
بر گمانی دهنت ساختهاند اهل یقین
چون یقین نیست، ضرورت، به گمان ساختهاند
مکن، ای دل هوس گوشهٔ آن چشم، بترس
زان بلاها که در آن گوشه نهان ساختهاند
گر مرا نام و نشان نیست، هلالی چه عجب؟
عاشقان را همه بینام و نشان ساختهاند