غزل شمارهٔ ۱۵۱۳

هر که دارد نظری واله زیبایی توست
حلقه دام تو از چشم تماشایی توست
نیست هر چند در این سرو قدان کوتاهی
علم این صف آراسته رعنایی توست
این که هر طایفه ای قبله خاصی دارند
نیست بیجا، سببش جلوه هر جایی توست
مد احسان محیط تو رسا افتاده است
لاف یکتایی هر قطره ز یکتایی توست
گر چه در حجله نازست رخت پرده نشین
شور هر انجمن از انجمن آرایی توست
کیست بی پرده به خورشید نظر باز کند؟
چشم پوشیده ما حجت پیدایی توست
زلف چون سرکشی از شانه تواند کردن؟
نبض جان همه در پنجه گیرایی توست
موج بی جنبش دریا ره خوابیده بود
هر که را درد طلب هست ز جویایی توست
آب حیوان که سکندر ز تمنایش سوخت
در سیه خانه مغزی است که سودایی توست
از لطافت نتوان یافت کجا می باشی
جای رحم است بر آن کس که تماشایی توست
روزن از مهر جهانتاب بصیرت دارد
نور آگاهی ما پرتو بینایی توست
کیست صائب که به توحید تو گویا گردد؟
قوت بازوی کلکش ز توانایی توست