غزل شمارهٔ ۵۰۴۴

تسلیم در کشاکش اهل زمانه باش
هرکس کمان طعن کند زه،نشانه باش
در رهگذار سیل که لنگر فکنده است ؟
از خاکدان دهر به سرعت روانه باش
تا درحریم زلف توانی نخوانده رفت ؟
باده زبان به کم سخنی همچو شانه باش
ازبهر آب خضر به ظلمت چه می روی ؟
گوهر فروز جان ز شراب شبانه باش
میراب زندگی به سکندر ندادآب
دلسرد گرمخونی اهل زمانه باش
تا بوسه گاه صدر نشینان شود درست
درصدر، خاکسارتر از آستانه باش
کوته زبان خمار ندامت نمی کشد
گر آتش کلیم شوی بی زبانه باش
صائب مریز پیش خضر آبروی خویش
از بحر شعر آب بخور جاودانه باش