غزل شمارهٔ ۵۰۸۸

نریزد اگر آب لطف از جمالش
بسوزد دو عالم ز برق جلالش
مه نو به ناخن زمین می خراشد
ز شرم دوابروی همچون هلالش
کشیده است سر در گریبان سوزن
دم عیسی از شرم لطف مقالش
ز معموره لامکان گرد خیزد
چو درخانه رم نشیند غزالش
سپندی که ازآتش او گریزد
به صد چشم، مجمر بگرید به حالش