غزل شمارهٔ ۸۴۶
مدتی گشتیم گرد بحر و بر
غیر نور او نیامد در نظر
صورت و معنی عالم را ببین
گنج و گنجینه به همدیگر نگر
گر بقا خواهی که یابی همچو ما
در خرابات فنا می بر به سر
صد هزار ار رو نماید آن یکیست
آن یکی در هر یکی خوش می شمر
در دو صورت در حقیقت رو نمود
خاتم و خلخال باشد هر دو زر
عقل دیگر عشق دیگر در ظهور
رند دیگر باشد و زاهد دگر
نعمت الله جمله اسما خواند و گفت
یک مسمی اسم او بی حد و مر