غزل شمارهٔ ۲۱۲۱
آفاق منور ز رخ انور صبح است
این دایره را چشم و چراغ اختر صبح است
انگیختن از خواب گران مرده دلان را
فیضی است که خاص دم جان پرور صبح است
سیم و زر انجم که فلک شب همه شب جمع
سازد، همه از بهر نثار سر صبح است
روشن نفسان شهپر بی بال و پرانند
خورشید، فلک سیر به بال و پر صبح است
در عالم دربسته غیبم نبود راه
گر هست در اینجا در فیضی در صبح است
هرگز ز شکرخنده خوبان نتوان یافن
این چاشنی خاص که در شکر صبح است
چون پنجه خورشید شود زود زبردست
هر دست دعایی که به زیر سر صبح است
ز آیینه دلها به نفس زنگ زداید
یارب ید بیضای که روشنگر صبح است؟
خورشید که روشنگر آفاق جهان است
چون بیضه نهان در ته بال و پر صبح است
از پنجه خونین شفق باک ندارد
از پاکی سرشار که در گوهر صبح است
در عنبر شب همچو بهارست نهفته
آن نور جهانتاب که در گوهر صبح است
از عالم بالا نظر ثابت و سیار
یکسر همه محو رخ خوش منظر صبح است
ذرات جهان را نظر از خواب گشودن
موقوف گشاد نظر انور صبح است
کم نیست ز سر جوش اگر وقت شناسی
هر چند که شب درد ته ساغر صبح است
چون صفحه خورشید ورق در کف صائب
روشندل ازان است که مدحتگر صبح است